معنی قائد، لیدر
حل جدول
لغت نامه دهخدا
لیدر. [دِ] (انگلیسی، اِ) قائد. رهبر. سائس. پیشوا. پیشوای فرقه: لیدر حزب، رهبر حزب.
لیدر. [ل َ دَ] (اِخ) دهی از دهستان شهاباد بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند، واقع در 18هزارگزی جنوب باختری بیرجند. کوهستانی و معتدل و دارای 6 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا پنبه و غلات. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
قائد
قائد. [ءِ] (ع ص، اِ) پیشوا. رهبر. راهبر. عصاکش.پیشرو. (منتهی الارب): آخر ایشان در نبوت و اول ایشان در رتبت... قائد الغر المحجلین... را برای عز نبوت و خاتمت رسالت برگزید. (کلیله و دمنه).
طعمه میجوئی اوست رائد تو
راه می پوئی اوست قائد تو.
اوحدی.
ج، قُوّاد، قادَه، قُوّد. || سرهنگ. (مهذب الاسماء). سردار فوج. رئیس. امیر لشکر. || بینی کوه. || کوه دراز بر روی زمین. || (اِخ) ستاره ای است، یعنی ستاره ٔ نخست از سه ستاره ٔ بنات النعش صغری. دومی آنها را عناق و نزدیک آن ستاره ٔ صیدق و سُهی است و سومی آنها را حَور خوانند. (منتهی الارب). آنکه بر سر دنباله است ازاین سه (بنات النعش) و از نعش دورتر آن را قائد خوانند. (التفهیم بیرونی).
قائد. [ءِ] (اِخ) ده مخروبه ای است از دهستان پشتکوه بخش اردل شهرستان شهرکرد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10).
فرهنگ فارسی هوشیار
کلمه انگلیسی بمعنی رهبر، قائد، پیشوا
فرهنگ معین
(دِ) [انگ.] (اِ.) رهبر، سردسته.
مترادف و متضاد زبان فارسی
پیشوا، رئیس، رهبر، زعیم، قاید، مقتدا
فارسی به عربی
طیار
گویش مازندرانی
از ارتفاعات بخش یانه سر واقع در هزارجریب بهشهر
فارسی به انگلیسی
Chief, Leader
عربی به فارسی
سروان , ناخدا , سرکرده , افسر فرمانده , فرمانده , ارشد , تخماق , هادی , رسانا , سکان گیر , راننده , رل دار , مدیر
فرهنگ عمید
جلودار، پیشوا،
[قدیمی] سردار، فرماندهِ سپاه،
نام های ایرانی
پسرانه، رهبر، پیشوا، پیش رو، ستاره ای در صورت فلکی دب اکبر
معادل ابجد
349